با من قدم بزن حالا که با منی

حالا که بغضی ام , حالا که سهممی

با من قدم بزن می لرزه دست و پام

بی تو کجا برم , بی تو کجا بیام

دست منو بگیر , کنار من بشین

من عاشق تو ام حالا منو ببین

حال منو ببین

از دلهره نگو , از خستگی پُرم

بی تو می شینمو و روزا رو میشمورم

هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار

بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار

تو با منی هنوز , عطر تو با منه

فردا داره به ما لبخند میزنه


هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار

بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار

تو با منی هنوز , عطر تو با منه

فردا داره به ما لبخند میزنه


بی تو برای من فردا پر از غمه

بی تو هوا پسه , دنیا جهنمه

دست منو بگیر , تو اوج اضطراب

بازم منو ببر , با بوسه ای بخواب

با من قدم بزن تو این پیاده رو

من عاشقت شدم از پیش من نرو

هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار

بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار

تو با منی هنوز , عطر تو با منه

فردا داره به ما لبخند میزنه


هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار

بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار

تو با منی هنوز , عطر تو با منه

فردا داره به ما لبخند میزنه

مهران اتش

جلیل صفر بیگی

ما با دلمان هنوز مشکل داریم

صد سنگ بزرگ در مقابل داریم

 

معشوق خودش می برد و می دوزد

انگار نه انگار که ما دل داریم


***********************

مصراع نخست ، من تو را می بوسم

در مصرع بعد هم تو را می بوسم

 

ایراد ندارد ! به کسی چه ؟ اصلن

شعر خودم است ، من تو را می بوسم

*********

پ.ن: مخاطب خاص

حسین منزوی

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

در من هزار چشم نهان گریه می کنند

 

نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند

 

شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند

 

بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم

چون چشم های باورتان گریه می کنند

 

وقتی تو گریه می کنی ، ای دوست در دلم

انگار که ابرهای جهان گریه می کنند

 

انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند


حس می کنم که گریه فقط گریه تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

دارم از تو دور می شم

داره تنها می شه قلبم

می دونم نبودن تو

جونمو می گیره کم کم

چیزی از تنم نمونده

بعد دل شکستن تو

یه اتاق ساکت و سرد

منو فکر رفتن تو

 منو فکر رفتن تو

دوست دارم

دوست دارم هنوز عشق منی

می دونم منو از یاد می بری

بهونه ی نفس کشیدنم تویی

دوست دارم

تو قلب من فقط تویی

 

دوست دارم

دوست دارم هنوز عشق منی

می دونم منو از یاد می بری

 بهونه ی نفس کشیدنم تویی

دوست دارم

تو قلب من فقط تویی

  

 

دارم از یاد تو می رم

بی تو هر لحظه می میرم

ته زندگیم همین جاست

 بدون اینو که می میرم

میگم عاشق تو هستم

بی تو آروم نمی کیرم

دوست دارم

دوست دارم هنوز عشق منی

می دونم منو از یاد می بری

 

بهونه ی نفس کشیدنم تویی

دوست دارم

تو قلب من فقط تویی

 

دوست دارم

 دوست دارم هنوز عشق منی

می دونم منو از یاد می بری

 بهونه ی نفس کشیدنم تویی

دوست دارم

تو قلب من فقط تویی

 دارم از تو دور می شم

 داره تنها می شه قلبم

  می دونم نبودن تو

 جونمو می گیره کم کم

چیزی از تنم نمونده

بعد دل شکستن تو

یه اتاق ساکت و سرد

منو فکر رفتن تو

منو فکر رفتن تو

دروغه



همه میگن که تو رفتی

همه میگن که تو نیستی

همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی

...دروغه...‏

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی

‏با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی

همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم

همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم

‏بی تو و اسمت عزیزم ... اینجا خیلی سوت و کوره

ولی خوب عیبی نداره

دل من خیلی صبوره

...صبوره...‏

همه میگن که تو رفتی

همه میگن که تو نیستی

همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی

...دروغه....

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی

‏با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی

همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم

همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏

بی تو و اسمت عزیزم

اینجا خیلی سوت و کوره

ولی خوب عیبی نداره..دل من خیلی صبوره...صبوره...‏

همه میگن که تو نیستی

همه میگن که تو مردی

همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی

...دروغه...‏

سیمین بهبهانی

چه دلی ای دل آشفته ! که دلدار نداری
گر تو بیمار غمی از چه پرستار نداری ؟

شب مهتاب ، همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری

... شرح هجران مرا از منِ آزرده چه پرسی ؟
خود نبینی ؟ تو مگر دیده ی بیدار نداری ؟

گفته بودند به گلشن گل بی خار نیابی
در شگفتم گل من کز چه سبب خار نداری ؟

ای سر انگشت من این زلف سیه راز چه پیچی ؟
که در این حلقه ی زنجیر ، گرفتار نداری

دل بیمار ز کف رفت و جز این نیست سزایت
که طبیبی پی دلجویی بیمار نداری

گر چه ( سیمین ) به غزل ها سخن از یار سرودی
به خدا یار نداری ، به خدا یار نداری

اگر من شکستم بخاطر ضعف خودمه


نه! تیزی تبر روزگار...



"دلم گرفته ای دوست"(سیمین بهبهانی)



دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
...
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

محمد رضا رستم‌پور

گمان نمی کنم این دستها به هم برسند

دو دلشکسته ی در انزوا به هم برسند

 

کدام دست رسیده به دست دلخواهش

که دست های پر از عشق ما به هم برسند

 

فلک نجیب نشسته است وموذیانه به فکر...

که پیش چشم من این ، دوچرا به هم برسند

 

شکوه عشق به زیرسوال خواهد رفت

وگرنه می شود آسان دو تا به هم برسند