فروغ فرخزاد

جمعه ی ساکت

جمعه ی متروک

جمعه ی چون کوچه های کهنه، غم انگیز

جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار

جمعه ی خمیازه های موذی کشدار

جمعه ی بی انتظار

جمعه ی تسلیم

خانه ی خالی

خانه ی دلگیر

خانه ی در بسته بر هجوم جوانی

خانه ی تاریکی و تصور خورشید

خانه ی تنهایی و تفأل و تردید

خانه ی پرده، کتاب، گنجه، تصاویر

آه چه آرام و پر غرور گذر داشت

زندگی من چو جویبار غریبی

در دل این جمعه های ساکت متروک

در دل این خانه های خالی دلگیر

آه چه آرام و پر غرور گذر داشت...

حسین منزوی

به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت

دلي كه كرده هواي كرشمه‌هاي صدايت


نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز

كه آورد دلم اي دوست! تاب وسوسه‌هايت


ترا ز جرگه‌ي انبوه خاطرات قديمي

برون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام به صفايت


تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست

نمي‌كنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت


گره به كار من افتاده است از غم غربت

كجاست چابكي دست‌هاي عقده‌گشايت؟


به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاك

به خاكساري دل بين كه سر نهاده به پايت


"دلم گرفته برايت" زبان ساده‌ي عشق است

سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت

قیصر امین پور

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟

دفتر مرا

دست درد ورق می زند

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم ؟

درد ، حرف نیست

درد ، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم ؟

بدون شرح

‏چه حوصله‌ای دارین برای تلافی و...

محمود درویش خیلی قشنگ میگه

«همین مجازات تو را بس که من دیگر تو را آنطور که می‌دیدم، نمی‌بینم!»

تموم شد و رفت!

جین آستین

تعداد آدم‌هایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛
تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است " من هرچه بیشتر دنیا را می‌شناسم از آن ناراضی تر می‌شوم "
هر روز که می‌گذرد بیشتر معتقد می‌شوم که آدم‌ها " شخصیت ناپایداری دارند "
نمی‌شود روی ظواهر ، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد!

سید علی صالحی

قمری های بی خیال هم فهمیده اند

فروردین است

اما آشیانه ها را باد خواهد برد.

خیالی نیست!

... بنفشه های کوهی هم فهمیده اند

فرودین است

اما آفتابِ تنبلِ دامنه را باد خواهد برد.

خیالی نیست!

سنگریزه های کناره ی رود هم فهمیده اند

فروردین است

اما سایه روشنانِ سَحَری را باد خواهد برد.

خیالی نیست!

همه ی اینها درست

اما بهارِ سفر کرده ی ما کی برمیگردد؟

واقـعآ خیالی نیست؟!

فاضل نظری

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟

امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟

ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟

یك عمر جدایی به هوای نفسی وصل

گیرم كه جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟

از مضحكه ی دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمت؟

مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود

دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟

شاملو

مثل درختی

که به سوی آفتاب قد می‌کشد

همه‌ وجودم دستی شده است

و همه‌ دستم خواهشی:

خواهش تو

مهدی اخوان ثالث

بیا ای مهربان با من!

به دیدارم بیا هر شب

دراین تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

دراین ایوان سرپوشیده

وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی‌ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

در ایوان ودر تالاب من دیری ست در خوابند

پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی

شاملو

بگذار کسی نداند که چگونه من

به جای نوازش شدن ، بوسیده شدن

گزیده شده ام!

بگذار هیچ کس نداند

هیـچ کس…!

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه حیات،

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد:

آهای فلانی!

از خانه دلت چه خبر

گرم است

چراغش نوری دارد هنوز؟

سرودِ آشنایی

کیستی که من
اینگونه
به‌اعتماد
نامِ خود را
با تو می‌گویم
کلیدِ خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می‌روم؟

کیستی که من
اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ می‌کنم؟

#احمد_شاملو

#دکلمه_بانو_آیدا_شاملو

جلیل صفربیگی

کم نامه ی خاموش برایم بفرست

از حرف پــُرم گوش برایم بفرست

دارم خفه می شوم در این تنهایی

لطفن کمی آغوش برایم بفرست

فاضل نظری

از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند

محمدرضا بهرامی

باتو ، با عشق تو همخانه شدن را بلدم
غیرِ تو ، با همه بیگانه شدن را بلدم
تا کنم باز ،درِ خانه ی مهرت چو کلید
به سر از پا همه دندانه شدن را بلدم
مثل آشفتگی موی تو شد کار دلم
دل من ! غصه نخور شانه شدن را بلدم
پس بزن روسری و بسته ی زنجیرم کن !
بهترین شیوه ی دیوانه شدن را بلدم
پُر شوَم تا که من از الکل چشم و لب تو
ساقی ام باش که پیمانه شدن را بلدم
مرغ عشق منی و جای تو آغوش من است
پیش من پر بکشی لانه شدن را بلدم
سوره ی زلزِلتِ چشم تو تا نازل شد
حالِ نابودی و ویرانه شدن را بلدم
آتشی در پر و بالم بزن از شعله ی عشق
شمع من باش ، که پروانه شدن را بلدم
آه از لیلیِ چشمِ تو و مجنونِ دلم
قرن آهن شد و افسانه شدن را بلدم

بهانه-حسین پناهی

بي تو
نه بوی ِ خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سی سال بيهوده ، در انتظار تو ماندم و نيامدی
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر

دستامو بگیر - میثم ابراهیمی

من عاشقه تویی شدم که سخت عاشقه منی

من دیر فهمیدم ولی تو زود دل نمیکنی

یا به تو میرسه دلم یا مرگو لمس میکنه

فقط عشقه که آدمو اینقدر نترس میکنه

میخوام به چشمت بیام با این همه دیوونگی

اینقدر خواهش میکنم تا تو نتونی نه بگی

بازم جوابم کن ببین بازم بهت رو میزنم

تنها کسی هستی که من جلوش زانو میزنم

********

محکم تو دستامو بگیر بدجوری قلبم یخ زده

خودمو میسپارم به تو منو به هیچکس نده

باید غرورم بشکنه احساسه آرامش کنم

میخوامو میبخشی بهم اما بذار خواهش کنم

اما بذار خواهش کنم

میخوام به چشمت بیام با این همه دیوونگی

اینقدر خواهش میکنم تا تو نتونی نه بگی

بازم جوابم کن ببین بازم بهت رو میزنم

تنها کسی هستی که من جلوش زانو میزنم

روزهای روشن - فریدون آسرایی و مانی رهنما

من از طوفان نمیترسم

هنوزم تا هستی تو از اقیانوس رد شم

به من آرامشی دادی

بتونم با رویای تو از کابوس رد شم

من از طوفان نمیترسم

هنوزم تا دست من توو دست نوح باشه

کسی مثل تو توو دنیا ندیدم

دلش دریا و نگاهش کوه باشه

روزای روشنو از چشم تو دیدم

این منظره خوبه بی پنجره ام نکن

تنهاتر از توام تنهاترم نکن

******

من این رویا رو از تو دوست دارم

همین فکری که توو دنیام کم بود

یه حسی که منو دلگرم میکرد

یه حسی که کسی دلواپسم بود

کسی مثل تو وقتی شک ندارم

تو از طوفان نترسیدی که هستی

نگاهم مات تماشاته همیشه

دلم گرمه به خورشیدی که هستی

روزای روشنو از چشم تو دیدم

این منظره خوبه بی پنجره ام نکن

تنهاتر از توام تنهاترم نکن


ترانه سرا :احمد امیر خلیلی

علیرضا روشن

کاش می‌شد مُرد !
مثل راه رفتن
خوابیدن
خرید کردن
کاش می‌شد خواست
و مُرد ...

خودت بگو - میثم ابراهیمی

تو ، یه حس عمیقی با دردام رفیقی هنوزم

من ، یه شمعم که میخوام همش با خیالت بسوزم

تو ، یه عمره غریبی توو این شهرِ بی عشقِ صد رنگ

من ، سکوت میکنم بی تو خاطراتت چه دلتنگ

خودت بگو ، با کی درد و دل کنم میون این غریبه ها

خودت بگو ، جز تو کی شده دلیل بغض و زخمِ این صدا

خودت بگو ، خودت بگو

خودت بگو ، بی عشقت چجوری میشه لحظه رو ادامه داد

خودت بگو ، غیر از دیدنت چی مونده حالا که دلم بخواد

خودت بگو ، خودت بگو

باز ، تو میگیری دستام و میگی نترس من همینجام

باز ، بیدار میشم از خواب و باز هم تموم میشه رویام

من ، به یادت قسم که دیگه تابِ دوری ندارم

تو ، کجایی که با گریه سر رو شونت بذارم

خودت بگو ، با کی درد و دل کنم میون این غریبه ها

خودت بگو ، جز تو کی شده دلیل بغض و زخمِ این صدا

خودت بگو ، خودت بگو

خودت بگو ، بی عشقت چجوری میشه لحظه رو ادامه داد

خودت بگو ، غیر از دیدنت چی مونده حالا که دلم بخواد

خودت بگو ، خودت بگو

حسین زحمتکش

بدان قدر مرا؛ مانند من پیدا نخواهد شد

که هرکس باتوباشد، غیر من، دیوانه خواهد شد

اگر امروز بغضم را بِراند شانه های تو

کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد!

شبی از چِک چِک باران به گوشِ کاسه فهمیدم

که این سقفِ ترک خورده، وَبالِ خانه خواهد شد

غرورم راشکستی راحت و هرگزنفهمیدی

که بُرجی خسته با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد

نَفَهمیدی که وقتی عِشق باشد،کِرمِ خاکی هَم

اگر پیله بِبافَد دور خود پَروانه خواهد شُد

تورا من زنده خواهم داشت، زیرا عشقِ من روزی

برای نسل های بعدِ ما افسانه خواهد شد

احمد شاملو

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ى حیات،
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد:
آهای فلانی!
از خانه دلت چه خبر
گرم است
چراغش نوری دارد هنوز؟

مهرنوش محمدی

سوت و کورم
همانند خانه ایی متروکه در آن دور دست ها
که نه کسی در خانه اش را می کوبند
و نه کسی در آن زندگی میکند
خانه ایی متروکه
که در و دیوار های آن را تار عنکبوت بسته است
دیوار هایی ترک خورده و پوچ
خانه ایی سرد و بی روح
خاک گرفته و پوسیده
خانه ایی متروکه ، که هر آن ممکن است آوار شود و فرو بریزد..

صمدبهرنگی

ماهی سیاه کوچولو گفت:« می خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. می دانی مادر ، من ماه هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام. آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می خواهد بدانم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.»

فاضل نظری

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

بابك حسين زاده برجويي

شـبيه كودك بي مادري كه دلتنگ است

شكسته ساز وجودم، بدون آهنگ است

دلــي كـه شــوق پـريـدن پـريـده از ســر او

كبوتري است كه از پا به سينه آونگ است

مكيده خـون مـرا قطره قطره اين زالـو

چه روزگار غريبي كه پر ز نيرنگ است

چـگـونه سـر بـگـذارم رهـا بـه دامـن شـب ؟

كه عشق با دل تنگم مدام در چنگ است

پرم ز حسـرت جان سـوز و باز مي خندم

براي مرد، شكستن، گريستن ننگ است

غـرور فـاصـله هـا از دلم چه مي خواهد ؟

كه تا شكوه رسيدن هزار فرسنگ است

نـمـي رسـد بـه خـيـالـت خـيـال مـشـتـاقم

به اين نتيجه رسيدم كه پاي دل لنگ است

بـه رغــم شـعـر مـعـاصــر بـلـنـد مــي گـويـم

دلم اسير بتي شوخ و شاهدي شنگ است

بيـا كـه بـغـض نـفـس گـيـر و تـلـخ ثـانيه ها

گلوي عاشقي ام را فشرده در چنگ است

حسین پناهی   

حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند

شهراد_ميدرى

مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی

مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خانی میکنی

تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی

من نمیدانم چرا وقی قرار بوسه نیست
باز هم لبهای خود را ارغوانی میکنی

مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین
پلکها را تیر و ابرو را کمانی میکنی

روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی

تا میایم بیخیال گریه ی هر شب شوم
با خیالت میرسی پادرمیانی میکنی

خود بگو اصلن چه معنی میدهد این کارها
آخرش از دست خود، من را روانی میکنی

عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی

- هادی جمالی

ای دلبر من ای قد و بالات سه نقطه!
ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه

لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!
اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه

برخیز و میان همگان جلوه گری کن
حالِ همه در حال تماشات سه نقطه

آخر به زری، یا ضرری، یا که به زوری
میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه

چشم من و گیسوی تو (نه) چادر تو (خوب)!
دست من و بازوی تو (نه) پات سه نقطه

"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"
این بخش خطرناک شده، کات، سه نقطه

آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!؟
ای بر پدر کل ادارات سه نقطه!...

"عبدالمهدی نوری"

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت
تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد

عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید...باز

فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

"یاری اندر کس نمی بینم" غزل را گریه کرد

تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-

خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود

آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که

"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"