دل بی رخ خوب تو، سر خویش ندارد

جان طاقت هجر تو، ازین بیش ندارد

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

دیوانه، دلِ عاقبت اندیش ندارد ... !

[سیف فرقانی]

عباس معروفی‌

 

و تو خوب می دانی که من
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم...

ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ

 
 
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺩﻝﺗﻨﮕﯽ ﻋﺎﺷﻖﺗﺮﻡ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺩﻝﺗﻨﮓﺗﺮ!
ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻨﯽ
ﺑﯽ ﺁﻥﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ..
ﻭ ﺭﻓﺘﻪﺍﯼ
ﺑﯽ ﺁﻥﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ...

فریدون مشیری

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی‌تابم
شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
...

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!


چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!


کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره‌های وجودم تو را که می‌بینند،
به رقص می‌آیند،
سرود می‌خوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره‌ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته‌ست!

تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته‌ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

 

 

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پــــر مـــــلال ما پرنــــده پر نمی زند

حسین منزوی

امشب هی به یادت پرسه خواهم زد غریبانه

در کوچه های ذهنم ــ اکنون بی تو ویرانه ــ

 

پشت کدامین در ، کسی جز تو تواند بود ؟

ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه !

 

اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن

با هر صعود جاودان ، پیوند پیمانه

 

امشب به یادت مست مستم تا بترکانم

بغض تمام روزهای هوشیارانه

 

بین تو و من این همه دیوار و من با تو

کز جان گره خورده است این پیوند جانانه

 

چون نبض من در هستی ام پیچیده ، می آیی

گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه

***

گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد

عصیانی من ! ای دل ! ای بی تاب ِ دیوانه !

 

امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد

تخدیر هیچ افیون و خواب هیچ افسانه

فریدون مشیری

یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
نگاهش می‌کنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می‌دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند

هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

سخنی با دوستان

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

 

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

 

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  

 

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

 

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم



فاضل نظری

ادامه نوشته

حسین پناهی

هیچ وقت ،

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد !

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه ی سیبی ،

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند ....

زنده یاد نجمه زارع


وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست