قیصر امین پور

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟

دفتر مرا

دست درد ورق می زند

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم ؟

درد ، حرف نیست

درد ، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم ؟

بدون شرح

‏چه حوصله‌ای دارین برای تلافی و...

محمود درویش خیلی قشنگ میگه

«همین مجازات تو را بس که من دیگر تو را آنطور که می‌دیدم، نمی‌بینم!»

تموم شد و رفت!

جین آستین

تعداد آدم‌هایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛
تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است " من هرچه بیشتر دنیا را می‌شناسم از آن ناراضی تر می‌شوم "
هر روز که می‌گذرد بیشتر معتقد می‌شوم که آدم‌ها " شخصیت ناپایداری دارند "
نمی‌شود روی ظواهر ، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد!